اتاق عمل
توی تاریخ جمعه 24 شهریور 96 تو بیمارستان بستری شدم... و فرداش جراحی داشتم...شب شام نخوردم و تا 12 فقط مایعات...از 12 به بعد هیچی
شنبه 25 شهریور ساعت 6 صبح لباس اتاق عمل رو پوشیدم... باید استرس میداشتم ولی چون خوابم میومد دیگه راهی برای استرس نمونده بود
بردنم توی یه اتاقی...که غیر از من چندنفر دیگه بیمار هم بودن... ازمون یه سری تست هارو میگرفتن... یه سری سوالات و اینا.. اونجا دوباره آنژوکت منو عوض کردن چون اون خانومه گفت که شاید اون دستت به درد اتاق عمل نخوره (آنژوکت اولی که واسم زدن آبی بود چون رگام خیلی باریک بود و به سختی هم پیدا میشد)
تقریبا ساعت 9 منو با ویلچر بردن تو اتاق عمل :))))) هیجان انگیزترین قسمتش بود بخدا
رو تخت دراز کشیدم ...یه سرم برام وصل کردن ، چندتا از اون چیزا که ضربان قلب رو میگیره گذاشتن روی بدنم...و همچنان منتظر موندیم که متخصص بیهوشی بیاد... خیلی ام آدم خونوکی بود :| پرستار های اتاق عمل هم اصللللا مناسب نبودن...حوصله نداشتن و بد عنق...یکی شونم که بالا سر من نشسته بود شادمهر گوش میکرد :|
اما من دلم به خود دکتر خوش بود... متخصص بیهوشی اومد توضیح داد که الان یه ماسک میزاریم رو دهنت ، یه سوزن کوچیک میزنیم تو گلوت و شلنگ رو از تو دماغت میفرستیم توی ریه ت...نترس :|
یکم نگاش کردم و گفتم درد داره؟ گفت نه :| بعد یکی دیگه اومد یه ماسک گنده رو چپوند رو دماغم و گفت نفس بکش...حالا من حتی چشامم زیر ماسکه بود کشیدم کنار و بیشتر فشار داد گفت نترس نفس بکش :| انگار داشت مرغ سر میبرید :)))))))
تا به خودم اومدم دیدم عه..یکی هی داره اسممو صدا میزنهو میگه اب دهنتو قورت بده اینا
فهمیدم که بعله توی اتاق ریکاوری هستم...ولی انصافا خیلی اتاق شلوغی بود ارامش نداشتیم اصلا :)))) اسممو پرسید و گفت تویی ؟ یه چشممو باز کردم خاستم بگم اره...گفت فکت فیکسه حرف نزن... زنگ زدن بخش دوتا پرستار فرستادن و منو جابه جا کردن بردن تو بخش...
حس خاصی نداشتم....یکم سنگین بودم فقط... خانواده بالا سرم و اینا...هیچ تصوری هم از قیافه م نداشتم فقط اینکه حس میکردم دور صورتم تور گذاشتن و گاز استریل
پرستار اومد بالا سرم و گفت تا وقتی خودمون نگفتیم هیچی نباید بخوره...
و من فک کنم خوابم برد...
بهم سرم وصل کرده بودن و شدیدا هم جای آنژوکتم درد میکرد... اما حال نداشتم کاری کنم
تقریبا 10 - 11 شب بود که پرستار اومد گفت مایعات سرد بدین بخوره
داداشم با گوش پاک کن خیس ، گوشه های لبم و دماغم و دهنم رو پاک میکرد...خون خشک شده بود... نفس نمیتونستم بکشم چون هم اون لوله رو رد کرده بودن جاش درد میکرد و هم خون توی گلوم و دماغم لخته بسته بود...
خلاصه به هر زجر کشیدنی که بود داداشم جای زخمارو تمیز کرد...دهنم که اصلا باز نمیشد اروم با گوش پاککن باریک میفرستاد داخل و روی دندونامو پاک میکرد...
این قسمت مهم ترین بخشه...سعی کنید حتما حتما همکاری کنید... حتما داخل دماغتون رو دهنتون رو تمیز کنید... که اگه این کارو نکنید از ترس تنگی نفس سکته میکنید :|
یه مقدار خیلی خیلی کم آب ولرم رو داداشم با سرنگ ریخت روی لبم... که ازبین دندونام رد میشد و قورت میدادم که گلوم تمیز شه (اصلا نگران مزه و اینا نباشید نمیفهمین دارین خون قورت میدین یا اب دهنتون)
اما زیاد آب نخورید چون ممکنه بالا بیارید...که خداروشکر من بالا نیاوردم اصلا و فقط حجم توی دهنم بیرون میریخت ..(خیلی چندش وارد دارم میگم؟؟؟ )
نکته ی خیلی مهم : تا میتونید آب آناناس بخورید زخم تون رو زود جوش میده و ورم رو هم خیلی زود میخوابونه
با سرنگ کم کم داداشم آب آناناس خنک رو میریخت تو دهنم و من سعی میکردم با وجود همه ی اون درد گلو و گرفتگی ، قورتش بدم...
نکته ی مهمتر : اگه حساسیت فصلی دارید سعی کنید پنجره رو باز نکنید چون ممکنه عطسه تون بگیره ... سرفه کردن هم یه امر کاملا شایع هستش...فقط به یکی بگید وقتی سرفه تون گرفت دستشو بزاره رو پیشونیتون که خیلی تکون نخورید
+ به هیچ وجه تنهایی هیچ حرکتی نکنید... و بگید کسی دستشو بندازه زیر بدن تون اگه میخواید یکم خستگی در کنید( بیمارستان خفه میکنه آدمو )
این از ماجرای شب اول ، بعد از عمل
نمیدونم الان هستی یا نه ولی امیدوارم حالت خوب باشه
نمیدونی چقدر به منی که پسفردا عمل دارم کمک کردی :") استریم اوکی شد