خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۰
شهریور

روز بعد از عمل دکترم اومد بالاسرم...گفتش که خیلی قیافت عوض شده و خیلی راضی بود

خودم رو جرئت نمیکردم تو آینه ببینم...بهم گفت نترس حرف بزن و اینا... چندتایی مامان سوال پرسید ازش و رفت...

خداروشکر هیچیییی درد نداشتم... ینی اصلا...فقط فکم سنگین بود و اون همه احتیاط کردن کلافه م کرده بود

راه نفسم کاملا باز شده بود... (البته با کمک دستمال خیس که فرستادم تو بینیم)

گلوم هم خیلی کمتر درد میکرد

خستگی روی تخت بیچاره م کرده بود فقط...هعی دوست داشتم بلند شم... بعدازظهرش سوندی که بهم وصل کرده بودن رو دراوردن و با کمک داداش و مامان یکم تو اتاق راه رفتم ... چند ساعت یه بار بهم آبمیوه میداد داداش... با سرنگ...بعدش هم یه سطل میذاشت زیر دهنم و با سرنگ آب میریخت که دندونام تمیز شه... الهی بگردم که چه چیزایی رو تحمل کرد سر این عمل من :(

بیمارستانی که من بودم چون تازه تاسیس بود همه بخش هاش کامل نبود ، اکثر اتاقاش نو بودن و همینطور اتاق من... خصوصی نبود بیمارستان ولی انتخابش دست خودت بود که توی چه اتاقی باشی که من اتاق یه تخته رو انتخاب کردم که هم خودم راحت باشم هم همراهم... به همین خاطرم با اینکه بخش زنانه بود به حضور داداشم اصلا گیر ندادن و منم با اون راحت تر بودم... چون خودش دردش رو کشیده بود میدونست چی میگم...

اصلا بی قراری و درد نداشتم فقط اینکه هی حالمو میپرسیدن وپیشونیمو بوس میکردن یکم باعث میشد بغضم بگیره :|

شبش داداش گفت که من برگردم تهران؟ با اینکه اصلا دلم نمیخواست از پیشم بره ولی چون مرخصی نداشت و خانومش هم تنها بود قبول کردم گفتم برو ولی فوری اشکم دراومد... :)))) که گفت نگران نباش دوباره میام پیشت

و من تصمیم خودمو گرفتم حالا که داداش نیستش لوس بازی اینا درنیارم و خودم بتونم کارامو انجام بدم...

تنها از رو تخت بلند میشدم... یه دوری میزدم تو اتاق ... چیزی میخواستم میاوردم...اما بازم آجی یا مامان که پیشم بودن با سرنگ میدادن ابمیوه اینارو...که خودم به شدت خسته شدم از این کار بنده خداها چقدر باید معطل من میشدن...

دوشنبه دکتر گفت که فیکس روی سرش رو باز کنید... پرستار باند هارو دراورد و با بتادین اون دوتا بخیه کوچیکی که دو طرف لپم زده بودن رو پاک کرد( بخیه ها خیلی ریزن و بخاطر بستن پیچ های آخر که از تو دهن جا نمیشد از بیرون این کارو کردن... و بعد کشیدنش هم اصلا جاش نمی مونه ) کرم تترا سایکلین بهم داد و گفت بخیه هاتو با اینا نرم کن... 

یکم راحت تر شدم سبک شدم انگار... ولی همچنان نمیتونستم به بغل بخوابم و کلا باید به پشت میخوابیدم که من این کار برام جزو عذاب های روزانه س :)))

روز سه شنبه دکتر اومد گفتش که حالش خوبه و مرخصش کنید... این بیمارستان هم فقط روزای سه شنبه ملاقاتی داشت...گفتم باشه بعد از ملاقات میریم خونه ( دوس داشتم از بچگی خخخ حس خوب و باحالی بود برام بیمارستان بیان ملاقاتت...دیوونم میدونم)

پرستار آنژوکت رو دراورد و راحت شدم...کارای ترخیص رو انجام دادیم و اومدیم بیرون...

جلو دماغم رو با یه دستمال گرفتم که هوای بیرون باعث نشه عطسه م بگیره... یکم نور اذیتم میکرد اما هرجوری بود رسیدیم خونه

اولین کاری که کردم یه دوش گرفتم بدون اینکه سرم بره زیر اب... چون به قول مامان گردش خونت زیاد میشه سرت گرم میشه اذیت میشی...اما بدنمو شستم و کلی سبک شدم...

دکتر بهم دوتا شربت داد فقط... سفالکسین که برای عفونته و ایبوپروفن برای وقتی که درد داشتم... راحت از بین دندونام رد میشن اما ایبوپروفن رو میریزم توی شربت و میخورم...

سرنگ رو کنار گذاشتم..با لیوان یه بار مصرف لبه دار میخورم چون هم سبکه هم اون لبه ش اجازه نمیده بریزه روتون ... انواع آبمیوه ها (بجز اونایی که پالپ دارن) ...هوس قرمه سبزی هم کردم مامان آب خورشتش رو از صافی رد کرد و با قاشق کوچیک اروم میریختم رو لبم و قورتش میدادم... چون موقعیت لبامو هم نمیدونستم کجاس یه آینه کوچیک دستم میگیرم و با این یکی دست غذا رو میریزم تو دهنم.... کلی آب مرغ و ماهیچه خوردم... مرغ و سیب زمینی و هویج و پیاز و حتی فلفل دلمه ای رو مامان جوشوند زردچوبه و نمک زد بدون رب...آسیاب کرد و از صافی هم رد کرد...

عدسی رو آسیاب کرد و توش آب ماهیچه ریخت که خیلی خوشمزه بود... سوپ ورمیشل واسم درست کرد یکم غلیظ بود ولی بعد از آسیاب و صافی میشد قورتش داد

الان دقیقا 5 روز از عملم میگذره...ورم صورتم داره کم و کمتر میشه... زخمای دورلبم خوب شده... ورم لب بالام یکم زیاده که تو ذوقم میزنه

ولی همه میگن قیافت خیلی عوض شده با اینکه از نظر خودم چیزی معلوم نیست فعلا

در روز تقریبا 4 بار میخوابم...که  خب خوبه و باعث میشه وقت زودتر بگذره... یکم نگران دانشگاهمم ...دکتر گفت تا 3 هفته فکت باید با سیم بسته بمونه... حساب کردم 3 هفته میشه موقع تاسوعا و عاشورا و امیدوارم که درش بیاره بتونم حلیم بخورم...و دانشگاه هم برم...

اجازه حموم رفتن ندارم تا دوشنبه که برم بخیه های روی صورتم رو بکشم..بخیه های داخل هم که جذبیه

دهانشویه رو حتما فراموش نکنید... من چون نمیتونم هنوز زبونم رو تکون بدم با سرنگ بافشار دهانشویه رو میریزم رو دندونام...

با برق لب مدام لبم رو نرم میکنم... یه مشکلی که هست موقع خواب زودی دست و پام خواب میره و بیحس میشه که عصبیم کرده...

یکم زبونم سنگینه و گاهی هم فکم میپره...ولی بازم میگم درد اصلا ندارم...البته امروز که یادم رفت شربتم رو بخورم یکم سراغم اومد اما میشه تحملش کرد و با شربت هم سریع رفع شد

راجب هزینه بیمارستان هم بگم که با بستری و همش شدن 6 میلیون و 700

که عمل زیبایی هم حساب کردن و بیمه پسش نداد :|

فعلا که همین... هعی هم خمیازه م میگیره نمیتونم بکشم با دهن بسته :))))))) 

۳۰
شهریور

توی تاریخ جمعه 24 شهریور 96 تو بیمارستان بستری شدم... و فرداش جراحی داشتم...شب شام نخوردم و تا 12 فقط مایعات...از 12 به بعد هیچی

شنبه 25 شهریور ساعت 6 صبح لباس اتاق عمل رو پوشیدم... باید استرس میداشتم ولی چون خوابم میومد دیگه راهی برای استرس نمونده بود 

بردنم توی یه اتاقی...که غیر از من چندنفر دیگه بیمار هم بودن... ازمون یه سری تست هارو میگرفتن... یه سری سوالات و اینا.. اونجا دوباره آنژوکت منو عوض کردن چون اون خانومه گفت که شاید اون دستت به درد اتاق عمل نخوره (آنژوکت اولی که واسم زدن آبی بود چون رگام خیلی باریک بود و به سختی هم پیدا میشد)

تقریبا ساعت 9 منو با ویلچر بردن تو اتاق عمل :))))) هیجان انگیزترین قسمتش بود بخدا 

رو تخت دراز کشیدم ...یه سرم برام وصل کردن ، چندتا از اون چیزا که ضربان قلب رو میگیره گذاشتن روی بدنم...و همچنان منتظر موندیم که متخصص بیهوشی بیاد... خیلی ام آدم خونوکی بود :| پرستار های اتاق عمل هم اصللللا مناسب نبودن...حوصله نداشتن و بد عنق...یکی شونم که بالا سر من نشسته بود شادمهر گوش میکرد :|

اما من دلم به خود دکتر خوش بود... متخصص بیهوشی اومد توضیح داد که الان یه ماسک میزاریم رو دهنت ، یه سوزن کوچیک میزنیم تو گلوت و شلنگ رو از تو دماغت میفرستیم توی ریه ت...نترس :|

یکم نگاش کردم و گفتم درد داره؟ گفت نه :| بعد یکی دیگه اومد یه ماسک گنده رو چپوند رو دماغم و گفت نفس بکش...حالا من حتی چشامم زیر ماسکه بود   کشیدم کنار و بیشتر فشار داد گفت نترس نفس بکش :| انگار داشت مرغ سر میبرید :)))))))

تا به خودم اومدم دیدم عه..یکی هی داره اسممو صدا میزنهو میگه اب دهنتو قورت بده اینا

فهمیدم که بعله توی اتاق ریکاوری هستم...ولی انصافا خیلی اتاق شلوغی بود ارامش نداشتیم اصلا :)))) اسممو پرسید و گفت تویی ؟ یه چشممو باز کردم خاستم بگم اره...گفت فکت فیکسه حرف نزن... زنگ زدن بخش دوتا پرستار فرستادن و منو جابه جا کردن بردن تو بخش...

حس خاصی نداشتم....یکم سنگین بودم فقط... خانواده بالا سرم و اینا...هیچ تصوری هم از قیافه م نداشتم فقط اینکه حس میکردم دور صورتم تور گذاشتن و گاز استریل

پرستار اومد بالا سرم و گفت تا وقتی خودمون نگفتیم هیچی نباید بخوره...

و من فک کنم خوابم برد...

بهم سرم وصل کرده بودن و شدیدا هم جای آنژوکتم درد میکرد... اما حال نداشتم کاری کنم

تقریبا 10 - 11 شب بود که پرستار اومد گفت مایعات سرد بدین بخوره

داداشم با گوش پاک کن خیس ، گوشه های لبم و دماغم و دهنم رو پاک میکرد...خون خشک شده بود... نفس نمیتونستم بکشم چون هم اون لوله رو رد کرده بودن جاش درد میکرد و هم خون توی گلوم و دماغم لخته بسته بود...

خلاصه به هر زجر کشیدنی که بود داداشم جای زخمارو تمیز کرد...دهنم که اصلا باز نمیشد اروم با گوش پاککن باریک میفرستاد داخل و روی دندونامو پاک میکرد...

این قسمت مهم ترین بخشه...سعی کنید حتما حتما همکاری کنید... حتما داخل دماغتون رو دهنتون رو تمیز کنید... که اگه این کارو نکنید از ترس تنگی نفس سکته میکنید :|

یه مقدار خیلی خیلی کم آب ولرم رو داداشم با سرنگ ریخت روی لبم... که ازبین دندونام رد میشد و قورت میدادم که گلوم تمیز شه (اصلا نگران مزه و اینا نباشید نمیفهمین دارین خون قورت میدین یا اب دهنتون)

اما زیاد آب نخورید چون ممکنه بالا بیارید...که خداروشکر من بالا نیاوردم اصلا و فقط حجم توی دهنم بیرون میریخت ..(خیلی چندش وارد دارم میگم؟؟؟  )

نکته ی خیلی مهم : تا میتونید آب آناناس بخورید زخم تون رو زود جوش میده و ورم رو هم خیلی زود میخوابونه

با سرنگ کم کم داداشم آب آناناس خنک رو میریخت تو دهنم و من سعی میکردم با وجود همه ی اون درد گلو و گرفتگی ، قورتش بدم...

نکته ی مهمتر : اگه حساسیت فصلی دارید سعی کنید پنجره رو باز نکنید چون ممکنه عطسه تون بگیره ... سرفه کردن هم یه امر کاملا شایع هستش...فقط به یکی بگید وقتی سرفه تون گرفت دستشو بزاره رو پیشونیتون که خیلی تکون نخورید

+ به هیچ وجه تنهایی هیچ حرکتی نکنید... و بگید کسی دستشو بندازه زیر بدن تون اگه میخواید یکم خستگی در کنید( بیمارستان خفه میکنه آدمو )

این از ماجرای شب اول ، بعد از عمل

۳۰
شهریور

خب سلام... خوش اومدین به وبلاگم... اول از همه یه سری توضیحات رو راجب به فکم و موقعیتش و اینا بگم

فک من هیچ نشانه ی خاصی نداشت... جز اینکه وقتی 6 سالم بود دکتر به مامانم گفته بود فکش انحراف داره و باید درست شه که توجه آنچنانی نکرده بودن

تقریبا 12-13 سالم بود که دیدم توی فک بالا یه دندون داره به صورت نهفته رشد میکنه...چون زیاد دیده بودم اطراف خیلی بهش محل ندادم...ولی کم کم که بیرون میومد خیلی تو ذوق میزد و حتی گاهی اذیت هم میکرد... به دلیل ترس وحشتناکی که از دندون پزشکی و کلا دکتر دارم :))) سعی میکردم بیخیالش شم

تا اینکه عزمم رو جزم کردم و رفتم که به پیشنهاد خانواده ، اون دندون رو بکشم...

اما کل مسئله از همینجا شروع شد که نمیتونستن اون دندون رو بکشن چون توی استخون فک بود و باید ارتودنسی میشد

خلاصه به هر گیر و گور ما رفتیم واسه ارتودنسی... (بماند که برای اونم چقدر کولی بازی دراوردم ^_^ )

اواخر 16 سالگی ارتودنسی رو شروع کردم... از بالا دوتا دندون کشیدم.. و بعد از یک سال و نیم ، دکتر فرشاد مرادی که ارتودنتیستم بود ، گفتن فکت نیاز به جراحی داره... و فک بالات کم رشد کرده پس فک پایینت رو باید ببریم عقب

منو میگی :| سکتههههه :| چون چندسال پیش داداشم یه جراحی فک داشت که البته اون بیماری" آملوبلاستوما" بود و هیییچ ربطی هم به این کار من نداره اما خیلی اذیت شدیم هممون...ولی خب من که از دنون پزشکی هم میترسیدم حالا پاشم برم اتاق عمل؟ عمرا... خانواده هم بدتر...مخصوصا بابام :| ته نغاری هستیم بهرحال

خلاصه گذشت و من مجبوووور شدم تن بدم به این کار -_- دندونام که مرتب شدن خیلی بیشتر تو ذوق میزد که فکم جلوعه... 

قرار شد بعد از کنکور برم سراغ کارای جراحی فک پایین ، که به هر دلیلی عقب افتاد... اما تو همون سال ، به دکتر قادرمرزی معرفی شدم و ایشون گفتن که بعله :| باید هردوتا فکت رو جراحی کنیم نه فقط پایین :|

و تازه رسیدیم سر مخالفت های بابا :))))) 

هر 4 تا دندون عقلم رو که هنوز درنیومده بودن جراحی کردم... و تقریبا دیگه آبدیده شده بودم برای درد

تا اینکه رسیدیم به تابستون امسال و جدی شدن کارای جراحی...که بازم بابا هی اصرار میکرد فقط فک پایین...من و دکتر میگفتیم هردو... حالا بین خودمونم بمونه که اصرار من برای هردو فک این بود که دکتر قادرمرزی گفتن اگه فک بالاتو جراحی کنیم دماغت یه مقدار سربالا تر میشه و دیگه هم نیازی به جراحی بینی نداری  اما خب اینو که به بابا نمیگفتم :))) چون به شدت با عمل زیبایی مخالفه 

تا اینکه دو سه جلسه بابا رو بردم پیش دکتر و متقاعد شد که اگه فقط فک پایینم باشه دیگه فضایی واسه زبونم نمی مونه و بعدا مشکلات بدتری به وجود میاره و از این حرفا...

و اینگونه شد که اسم من رفت توی لیست جراحی...

(اصطلاح پزشکی شو نتونستم یاد بگیرم...اما فک بالام عقب بود و فک پایینم جلو)